زهی رویت بهار زندگانی


به لعلت زنده، نام بی نشانی

دو روزی شوق اگر از پا نشیند


شود ارزان متاع سرگرانی

بدآموز هوس عاشق نگردد


نمی آید ز گلچین باغبانی

تجلی سنگ را نومید نگذاشت


مترس از دور باش لن ترانی

شراب کهنه و یار کهن را


غنیمت دان چو ایام جوانی

اگر عاشق نمی بودیم صائب


چه می کردیم با این زندگانی؟